سراب عشق*دوراهک*
هنگامی که از مادر زاده شدم صدایی به گوشم طنین افکند که میگفت: تاآخرین لحظه زندگی باتو هستم... ازاو پرسیدم توکیستی: گفت من غم هستم.... آن زمان طفلی بیش نبودم ومعنی واژه ی غم را نمی فهمیدم وفکر میکردم که غم عروسکیست که میتوانم با او بازی کنم و حال که بزرگ شده ام و مفهوم برام خیلی روشن شده است فهمیدم که من عروسکی هستم بازیچه غم.... تقدیم به قلب شکسته ام : می روم اما بدان یک سنگ هم خواهد شکست آنچـــــنان که تارو پود قلب من از هــــم گسست می روم با زخم هـــــایی مانده از یک سال سرد آن همه برفی که آمـــــد آشـــــــیانم را شکست می روم اما نگویــــــــی بی وفــــــا بود و نمــــاند از هجوم سایه هــــا دیگر نگــــــاهم خسته است راســــــتی : یادت بمــــــــاند از گـناه چشم تو تاول غــــــربت به روی باغ احســــــاسم نشست طـــــــرح ویران کـــردنم اما عجیب و ســــــاده بود روی جلد خاطــــراتمدست طوفــــــان نقش بست
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |